چهارشنبه ۲۴ مرداد ۰۳ ۲۳:۴۸ ۷ بازديد
#مکالمه
به عنوان بازی رو این پُل آمدهام اما تکانهای تاب مانندش مرا به وحشت معرفی کرده است. تکیهگاهم در پشت سر، محافظ من است. چشمانم را بسته و میخواهم سر بچرخانم که صدایش ساکتم کرد:" برنگرد. به پشت سر نگاه نکن."
به عنوان بازی رو این پُل آمدهام اما تکانهای تاب مانندش مرا به وحشت معرفی کرده است. تکیهگاهم در پشت سر، محافظ من است. چشمانم را بسته و میخواهم سر بچرخانم که صدایش ساکتم کرد:" برنگرد. به پشت سر نگاه نکن."
_:" ولی تو هم پشتمی."
_:" دقیقا، من همیشه پشتتم. بهم اعتماد کن."
چشمانم را بسته و نفسی عمیق کشیدم. دیگر از چیزی نترسیدم. به جلو قدم برداشتم و پشت سرم را به حال خود رها کردم. هر چه که بود، هر چقدر که آمدم یک امر تمام شده است
- ۰ ۰
- ۰ نظر